=> داستان اسطوره ی گمنام خیال پردازی و ساخته ی ذهن نیست .

=> داستان اسطوره ی گمنام خیال پردازی و ساخته ی ذهن نیست .
نوشته شده در تاریخ یکشنبه ۱۳۹۴/۰۴/۲۸ توسط جمعیت ایثارگران اشکور
 

پاسدار رشید اسلام حسین معصومی ؛  

              

اسطوره ی گمنام و قهرمان مقاومت در کمپ 9 رمادیه ی عراق 

چند سالی که در اردگاهای عراق (کمپ 9 رمادی و 17تکریت ) یودیم حوادث بسیار تلخ و ناگواری را مشاهده کردیم که همه عزیزان رزمنده با فداکاری بسیار و ظفرمندانه از میان این حادثه های سخت عبور کردند

و هیچ گاه در مقابل ستمگران سر تسلیم فرود نیاوردند و دل در گرو دشمن ندادند و به خواسته های دشمن پاسخ مثبت ندادند و در اعتقادات خود راسخ ماندند و هم چنین آزاد مردی خود را حفظ کردند .

در میان این آزادمردان اسطوره های مقاومت برتر نیز داشتیم که در تقویت روحیه مقاومت ما ودر تضعیف روحیه شیّادانه دشمن بعثی اثر بسزایی داشته اند .

این فهرمانان در اعتقادات خود شهامت فراوان نشان میدادند و شکنجه های دشمن باعث تزلزل افکار و اعتقادشان نمی شد . این امر درس ایثار و استقامت و پایداری در اعتقادات را به دیگر رزمندگان می آموخت .

از جمله این اسطوره های برتر " پاسداری رشید و مخلص و مقاوم و مؤمن بنام « حسین معصومی » از استان بوشهر و اعزامی از شیراز بود .

قصه ی شکنجه ها بر حسین معصومی بسیار طولانی وغم انگیز است .

es5utt6qq8cd75zgdf6m.jpg

   نفر سمت راست نشسته ، برادر مقاوم و مجاهد اسلام حسین معصومی

نفر سمت راست ایستاده ، نویسنده ی قصه ی اسطوره ی گمنام 

من فقط یک نمونه کوچک از این ماجرا را ذکر میکنم :

او که یکی از فرماندهان عملیاتی یگانهای نظامی میادین نبرد بود و در هنگام حبس در اردوگاه توسط یکی از بزدلان ( جاسوس ) لو رفته بود .

بعثی های صدامی نسبت به فرماندهان حساسیت های بخصوص از خود بروز میدادند و برای گرفتن اطلاعات از وضعیت جبهه های جنگ , شکنجه های بسیاری بر آنان روا می داشتند .


به نقل از همرزمان معصومی , وی یک آدم بلندقامت و قوی هیکل و رزمی کار بود , اما بعثی ها در اردوگاه علاوه برشکنجه های عمومی در مقابل دیدگان همه ایشان را روزانه 3تا 4 بار گاهی هم بیشتر در اناق مخصوص شکنجه با انواع ابزار و وسایل اذیت میکردند.

و این جوان را با کابل و باتوم و چوب طی و ... چند نفره می زدند به حدی که از نوک پا تا سر و صورت وی خون آلود و سیاه می شد . استخوانها و فکّ و دندانهایش را شکستند ,

هربار تا حدی میزدند که بیهوش گردد آنگاه روی زمین می انداخنتند و میگفتند حرکت کن و او که رمق راه رفتن را نداشت هیچکس هم حق نداشت دستش را بگیرد و داخل خوابگاه ببرد , هرکه به قصد کمک او به طرفش میرفت وی را نیز چنین میکردند ... !

او آنقدر لاغر شده بود که هیچ گوشتی در بدن نداشت و فقط استخوان و پوست و یک جمجمه و اسکلت خالی بود . هرکس با دیدن چنین فردی که هیچ نیرویی جسمی نداشت فکر می کرد که دیگر برای او اعتقادی باقی نمانده است !!

من با ایشان ممنوع الصحبت بودم , ما را ممنوع کرده بودند  که با ایشان تماس نگیریم و برای مان جاسوس گذاشته بودند که باهم تماس نگیریم .

با این وجود , یک بار نزدیکش رفتم در حالیکه سرم به طرف مخالفش بود پرسیدم : سلام , چطوری معصومی ؟

چون فکر می کردم که این معصومی آن فرد راسخ و استوار زمان جنگ در جبهه ها نباید باشد !

ایشان برای این که مرا بفهماند که اندیشه اش راسخ تر و ایمانش استوار تر از گذشته است , زیر لبی گفت :

من همان معصومی زمان جنگ هستم و هیچ تغییری نکرده ام . خیال تان راحت باشه !

این جمله ی او به اندازه یک کتاب معرفت به من درس آموخت . درس اعتقاد , درس مقاومت و ایستادگی و ...


یکبار فرمانده اردوگاه  همراه 3دژبان بعثی باتوم و شلنگ به دست آمدند در حضور اسرا , معصومی را صدا کردند :

تعال معصومی !! تعال ! ( بیا معصومی !! بیا ! ) . معصومی رفت ; سرش را بالا برد و راست ایستاد.

آنها به او گفتند سر پایین و یک عکس از امام خمینی به وی نشان دادند و گفتند به آن تف بینداز .

او عکس را گرفت و در مقابل عکس حالت خبردار ایستاد و عکس امام خمینی را بوسید . آنگاه به او گفتند به امام ناسزا بگوید و بگوید مرگ بر ....!

حسین معصومی با صدای بلند فریاد زد : « درود بر خمینی,سلام بر شهدا »

 

 

و با خواندن این ماجرا فکر کن چه حادثه ای برای این اسطوره اتفاق افتاد ؟!!

این بار هم چند دژبان بی رحم به دستور فرمانده ی ملعون شان با کابل و باتوم به جانش افتادند و پوست های استخوانش را سیاه کردند و بیهوش در محوطه ی شن زار اردگاه انداختند طوری که این بار هم مثل روزهای قبل نباید رمق راه رفتن و حرف زدن داشته باشد ! 

 خلاصه : تصوّرم از معصومی این بود که او در اثر ضربات شکنجه فقط یک جمجمه ی استخوانی متحرّک بدون گوشت است که ظاهر ترسناک و زشت پیدا کرده امّا ؛

با دل مهربان پر از عرفان الهی و اراده ی قوی و با روحیّه ی بالا و اندیشه ی راسخ و ایمان استوار و  شخصیت والا و بالاخره یک اسطوره و قهرمان شکت ناپذیر بوده و سستی و تردید ولرزشی  در وجودش ایجاد نشده است .

این یک نمونه ی از جوانان دهه ی شصت و یکی از هزاران پهلوان و قهرمان ایرانی است ولی «  اسطوره ی گمنام » و « قهرمان مقاومت » که شاید کسی از رشادت هایش سخنی نگفته باشد . 

  نویسنده : یک شاهد عینی ( سیّد محسن خرّم حسینی

این داستان در سایت های زیر نیز منتشر گردیده است :

1-  سایت مؤسسه ییام آزادگان   http://mfpa.ir/azadegan  

2- سایت ساجد-  http://sajed.ir/detail/96194 

3-.....

 ضمیمه-------------------------------------------------------------------->عکس ها و اطلاعات بدست آمده :

حسین معصومی و همرزمان هم محلی ( روح شان شاد و یاد شان گرامی باد )
 
یادواره شهدای روستای عربی
                        دی ماه  91

(شهیدان  حسین معصومی .علی رضایی .غلامعلی معصومی. خضر غریبی.  .علی رضا اریافر.اسفندیار غریبی)

حسین معصومی درجبهه

 
 
جدایی دو دوست (سمت راست حسین معصومی)
 

حسین معصومی و گذر یه خانه ی ابدی

روستای عربی
 
از توابع دهستان مرکزی  شهرستان دشتی و استان
بوشهر می باشد که در 81 کیلومتری مرکز استان بوشهر و در 8
کیلومتری شهر(خورموج) و در شرق جاده اصلی بوشهر- کنگان در پای کوه بیرمی واقع شده است . در شمال این روستا ناحیه صنعتی عربی,در شرق  شرکتهای تولیدی شن, ماسه, آسفالت , آهک هیدراته و دیگر شرکتها مستقر می باشد و جنوب آن نیز شرکتهای صنعتی خورموج و غرب آن به روستاهای دهستان خورموج منتهی
 می گردد

http://ictarebi.mihanblog.com/post/14

منبع : پایگاه رسمی اطلاع رسانی روستای عربی/ استان بوشهر

 http://ictarebi.mihanblog.com

--------------------------------------------------------------------------------------------------------

--------------->داستانی دیگراوست و از راوی دیگر از دوست :

 خاطرات آزادگان؛
طواف پایان شیرینی برای صبر و تحمل دوران اسارت بود

 

سایت ساجد -

http://www.sajed.ir/detail/95937

 

----------------------------> و دیگر روایتی از او :

 طواف با صورت های کبود

منبع سایت تبیان  / http://www.tebyan.net/newmobile.aspx?pid=143097&Keyword=%D8%B9%D9%83%D8%B3+%D8%AD%D8%B1%D9%85

نوشته شده در تاریخ یکشنبه ۱۳۹۴/۰۴/۲۸ توسط جمعیت ایثارگران اشکور
 

پاسدار رشید اسلام حسین معصومی ؛  

              

اسطوره ی گمنام و قهرمان مقاومت در کمپ 9 رمادیه ی عراق 

چند سالی که در اردگاهای عراق (کمپ 9 رمادی و 17تکریت ) یودیم حوادث بسیار تلخ و ناگواری را مشاهده کردیم که همه عزیزان رزمنده با فداکاری بسیار و ظفرمندانه از میان این حادثه های سخت عبور کردند

و هیچ گاه در مقابل ستمگران سر تسلیم فرود نیاوردند و دل در گرو دشمن ندادند و به خواسته های دشمن پاسخ مثبت ندادند و در اعتقادات خود راسخ ماندند و هم چنین آزاد مردی خود را حفظ کردند .

در میان این آزادمردان اسطوره های مقاومت برتر نیز داشتیم که در تقویت روحیه مقاومت ما ودر تضعیف روحیه شیّادانه دشمن بعثی اثر بسزایی داشته اند .

این فهرمانان در اعتقادات خود شهامت فراوان نشان میدادند و شکنجه های دشمن باعث تزلزل افکار و اعتقادشان نمی شد . این امر درس ایثار و استقامت و پایداری در اعتقادات را به دیگر رزمندگان می آموخت .

از جمله این اسطوره های برتر " پاسداری رشید و مخلص و مقاوم و مؤمن بنام « حسین معصومی » از استان بوشهر و اعزامی از شیراز بود .

قصه ی شکنجه ها بر حسین معصومی بسیار طولانی وغم انگیز است .

es5utt6qq8cd75zgdf6m.jpg

   نفر سمت راست نشسته ، برادر مقاوم و مجاهد اسلام حسین معصومی

نفر سمت راست ایستاده ، نویسنده ی قصه ی اسطوره ی گمنام 

من فقط یک نمونه کوچک از این ماجرا را ذکر میکنم :

او که یکی از فرماندهان عملیاتی یگانهای نظامی میادین نبرد بود و در هنگام حبس در اردوگاه توسط یکی از بزدلان ( جاسوس ) لو رفته بود .

بعثی های صدامی نسبت به فرماندهان حساسیت های بخصوص از خود بروز میدادند و برای گرفتن اطلاعات از وضعیت جبهه های جنگ , شکنجه های بسیاری بر آنان روا می داشتند .


به نقل از همرزمان معصومی , وی یک آدم بلندقامت و قوی هیکل و رزمی کار بود , اما بعثی ها در اردوگاه علاوه برشکنجه های عمومی در مقابل دیدگان همه ایشان را روزانه 3تا 4 بار گاهی هم بیشتر در اناق مخصوص شکنجه با انواع ابزار و وسایل اذیت میکردند.

و این جوان را با کابل و باتوم و چوب طی و ... چند نفره می زدند به حدی که از نوک پا تا سر و صورت وی خون آلود و سیاه می شد . استخوانها و فکّ و دندانهایش را شکستند ,

هربار تا حدی میزدند که بیهوش گردد آنگاه روی زمین می انداخنتند و میگفتند حرکت کن و او که رمق راه رفتن را نداشت هیچکس هم حق نداشت دستش را بگیرد و داخل خوابگاه ببرد , هرکه به قصد کمک او به طرفش میرفت وی را نیز چنین میکردند ... !

او آنقدر لاغر شده بود که هیچ گوشتی در بدن نداشت و فقط استخوان و پوست و یک جمجمه و اسکلت خالی بود . هرکس با دیدن چنین فردی که هیچ نیرویی جسمی نداشت فکر می کرد که دیگر برای او اعتقادی باقی نمانده است !!

من با ایشان ممنوع الصحبت بودم , ما را ممنوع کرده بودند  که با ایشان تماس نگیریم و برای مان جاسوس گذاشته بودند که باهم تماس نگیریم .

با این وجود , یک بار نزدیکش رفتم در حالیکه سرم به طرف مخالفش بود پرسیدم : سلام , چطوری معصومی ؟

چون فکر می کردم که این معصومی آن فرد راسخ و استوار زمان جنگ در جبهه ها نباید باشد !

ایشان برای این که مرا بفهماند که اندیشه اش راسخ تر و ایمانش استوار تر از گذشته است , زیر لبی گفت :

من همان معصومی زمان جنگ هستم و هیچ تغییری نکرده ام . خیال تان راحت باشه !

این جمله ی او به اندازه یک کتاب معرفت به من درس آموخت . درس اعتقاد , درس مقاومت و ایستادگی و ...


یکبار فرمانده اردوگاه  همراه 3دژبان بعثی باتوم و شلنگ به دست آمدند در حضور اسرا , معصومی را صدا کردند :

تعال معصومی !! تعال ! ( بیا معصومی !! بیا ! ) . معصومی رفت ; سرش را بالا برد و راست ایستاد.

آنها به او گفتند سر پایین و یک عکس از امام خمینی به وی نشان دادند و گفتند به آن تف بینداز .

او عکس را گرفت و در مقابل عکس حالت خبردار ایستاد و عکس امام خمینی را بوسید . آنگاه به او گفتند به امام ناسزا بگوید و بگوید مرگ بر ....!

حسین معصومی با صدای بلند فریاد زد : « درود بر خمینی,سلام بر شهدا »

 

 

و با خواندن این ماجرا فکر کن چه حادثه ای برای این اسطوره اتفاق افتاد ؟!!

این بار هم چند دژبان بی رحم به دستور فرمانده ی ملعون شان با کابل و باتوم به جانش افتادند و پوست های استخوانش را سیاه کردند و بیهوش در محوطه ی شن زار اردگاه انداختند طوری که این بار هم مثل روزهای قبل نباید رمق راه رفتن و حرف زدن داشته باشد ! 

 خلاصه : تصوّرم از معصومی این بود که او در اثر ضربات شکنجه فقط یک جمجمه ی استخوانی متحرّک بدون گوشت است که ظاهر ترسناک و زشت پیدا کرده امّا ؛

با دل مهربان پر از عرفان الهی و اراده ی قوی و با روحیّه ی بالا و اندیشه ی راسخ و ایمان استوار و  شخصیت والا و بالاخره یک اسطوره و قهرمان شکت ناپذیر بوده و سستی و تردید ولرزشی  در وجودش ایجاد نشده است .

این یک نمونه ی از جوانان دهه ی شصت و یکی از هزاران پهلوان و قهرمان ایرانی است ولی «  اسطوره ی گمنام » و « قهرمان مقاومت » که شاید کسی از رشادت هایش سخنی نگفته باشد . 

  نویسنده : یک شاهد عینی ( سیّد محسن خرّم حسینی

این داستان در سایت های زیر نیز منتشر گردیده است :

1-  سایت مؤسسه ییام آزادگان   http://mfpa.ir/azadegan  

2- سایت ساجد-  http://sajed.ir/detail/96194 

3-.....

 ضمیمه-------------------------------------------------------------------->عکس ها و اطلاعات بدست آمده :

حسین معصومی و همرزمان هم محلی ( روح شان شاد و یاد شان گرامی باد )
 
یادواره شهدای روستای عربی
                        دی ماه  91

(شهیدان  حسین معصومی .علی رضایی .غلامعلی معصومی. خضر غریبی.  .علی رضا اریافر.اسفندیار غریبی)

حسین معصومی درجبهه

 
 
جدایی دو دوست (سمت راست حسین معصومی)
 

حسین معصومی و گذر یه خانه ی ابدی

روستای عربی
 
از توابع دهستان مرکزی  شهرستان دشتی و استان
بوشهر می باشد که در 81 کیلومتری مرکز استان بوشهر و در 8
کیلومتری شهر(خورموج) و در شرق جاده اصلی بوشهر- کنگان در پای کوه بیرمی واقع شده است . در شمال این روستا ناحیه صنعتی عربی,در شرق  شرکتهای تولیدی شن, ماسه, آسفالت , آهک هیدراته و دیگر شرکتها مستقر می باشد و جنوب آن نیز شرکتهای صنعتی خورموج و غرب آن به روستاهای دهستان خورموج منتهی
 می گردد

http://ictarebi.mihanblog.com/post/14

منبع : پایگاه رسمی اطلاع رسانی روستای عربی/ استان بوشهر

 http://ictarebi.mihanblog.com

--------------------------------------------------------------------------------------------------------

--------------->داستانی دیگراوست و از راوی دیگر از دوست :

 خاطرات آزادگان؛
طواف پایان شیرینی برای صبر و تحمل دوران اسارت بود

 

سایت ساجد -

http://www.sajed.ir/detail/95937

 

----------------------------> و دیگر روایتی از او :

 طواف با صورت های کبود

منبع سایت تبیان  / http://www.tebyan.net/newmobile.aspx?pid=143097&Keyword=%D8%B9%D9%83%D8%B3+%D8%AD%D8%B1%D9%85



نویسنده : جمعیت ایثارگران اشکور
تاریخ : دو شنبه 27 مهر 1394
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: